loading...
مذهب و انديشه
atab بازدید : 6 پنجشنبه 01 خرداد 1393 نظرات (0)

توكل

بعد مى‏فرمايد: و من يتوكل على الله فهو حسبه .تقوا بيشتر جنبه عملى دارد،توكل بيشتر جنبه روحى دارد.هر كسى كه به خدا توكل كند،كار خود را به خدا بسپارد،خدا كافى است. ولى كار به خدا سپردن كار ساده‏اى نيست،يك ايمان بسيار راستينى مى‏خواهد كه انسان كار خودش را به خدا بسپارد،و اگر انسان كارش را به خدا بسپارد حس مى‏كند كه او كافى است و ديگر به هيچ چيزى احتياج ندارد. ان الله بالغ امره قد جعل الله لكل شى‏ء قدرا خدا امر و فرمان خودش را مى‏رساند،يعنى آنچه كه خداوند امر و اراده كرده است تخلف پذير نيست. خداست كه براى هر چيزى حد و اندازه قرار داده است،اما خود او كه حد و اندازه ندارد،يعنى هر سببى از سببها كاربرد محدود دارد،چون در تحت قدر و اندازه قرار گرفته است،الا ذات مقدس حق تعالى كه كاربرد نامحدود دارد،يعنى كار را به كسى مى‏سپارى كه مانع در مقابل اراده او معنى ندارد،و به كسى سپرده‏اى كه او براى هر چيزى حد و اندازه و كاربرد محدود قرار داده است،ولى خودش فوق حد و اندازه و كاربرد محدود است.پس هر كه به خدا توكل كند او كافى است.در تقوا اين جور گفتيم:هر كسى كه تقواى الهى داشته باشد خدا راه بيرون آمدن از مشكلات را براى او فراهم مى‏كند و خدا به او روزى‏«لا يحتسب‏»مى‏دهد.در اينجا مى‏گوييم: و من يتوكل على الله فهو حسبه گويى كار را از هر جهت‏يكسره مى‏كنيم:هر كسى كه به خدا توكل كند[خدا]كافى است،احتياج به هيچ چيزى ندارد.اين است كه در آيه ديگر مى‏خوانيم: افوض امرى الى الله ان الله بصير بالعباد (4) .

حافظ در همين زمينه شعر خوبى دارد،مى‏گويد:

كار خود گر به خدا باز گذارى حافظ اى بسا عيش كه با بخت‏خدا داده كنى

توكل هم مثل تقواست.در زبان عربى(و شايد در زبان فارسى هم وجود داشته باشد،ولى من در زبان فارسى تاكنون به اين مطلب توجه نداشتم)فنى هست كه آن را جزء فنون بديعيه مى‏شمارند و نامش‏«تضمين‏»است.تضمين معنايش اين است كه كلمه‏اى ذكر مى‏شود و بعد متعلقى براى اين كلمه ذكر مى‏شود كه متعلق اين كلمه نيست،متعلق كلمه ديگرى است،و معناى آن كلمه ديگر را در اين كلمه اشراب و تضمين مى‏كنند،مى‏گنجانند،مثل اينكه در تقدير وجود داشته باشد.مثلا ما مى‏گوييم:سمع الله لمن حمده.در همين جمله تضمين وجود دارد.«سمع‏»يعنى شنيد،كه در مورد خدا ديگر زمان ندارد،شنيد و مى‏شنود يك معنا دارد. خدا مى‏شنود.اين كلمه اينجا تمام است.خدا مى‏شنود از براى كسى كه او را سپاس بگويد. مى‏شنود با«از براى‏»يعنى اين فعل با آن متعلق اگر چيزى در بين نباشد نمى‏چسبد،ولى وقتى كه مى‏خواهد بگويد:مى‏شنوند و اجابت مى‏كند،اين‏«اجابت مى‏كند»در ضمن است.خدا مى‏شنود و استجابت مى‏كند(مى‏شنود در حالى كه استجابت كننده است)مر كسانى را كه او را سپاس مى‏گويند.اينجا در مفهوم‏«سمع‏»،«سميع مجيب‏»افتاده است،«سمع و اجاب‏».ايندو با همديگر با يك كلمه بيان شده است.كلمه‏«تقوا»هم همين طور است.خود تقوا يك كلمه است، اگر آن را با«الله‏»يا«من الله‏»بياوريم(مانند تقوى الله)كلمه ديگرى در آن گنجانده شده است و مثلا معنى‏«خائفا من الله‏»مى‏دهد،يك چنين چيزى.

در كلمه‏«توكل‏»هم همين گونه است.اين نكته را تا به حال نديده‏ام كسى ذكر كرده باشد،به نظر اين جور مى‏آيد:توكل از ماده‏«وكل‏»است كه وكالت هم از همين باب است.«وكل‏»يعنى واگذار كرد.توكيل كه به اصطلاح علم صرف باب تفعيل‏«وكل‏»است،يعنى وكيل گرفتن.وكيل يعنى كسى كه انسان كار را به او واگذار كرده است،توكيل يعنى وكيل انتخاب كردن.على القاعده بايد به جاى‏«توكل على الله‏»،«وكل الله‏»باشد،يعنى هر كسى كه خدا را وكيل و كارگزار كار خودش قرار بدهد،و حال آنكه توكل معنايش قبول واگذارى است،يعنى متعهد شدن و قبول كردن.على القاعده اين جور است كه موكل ما هستيم،متوكل خداست،نه اينكه متوكل ما باشيم،چون ما كه كار خدا را به عهده نگرفته‏ايم،متوكل يعنى كسى كه كار را به عهده مى‏گيرد،و خداست كه بناست كار ما را به عهده بگيرد.پس چطور است كه در همه جاى قرآن كلمه‏«توكل‏»به كار برده شده است؟بعلاوه كلمه‏«توكل‏»با«على‏»چه ارتباطى دارد؟«توكل بر خدا»يعنى چه؟بايد بگوييم توكل به سوى خدا،نه توكل بر خدا.كلمه‏«على‏»اينجا چه معنى مى‏دهد؟

توكل يك امر قراردادى نيست و يك امر ذهنى محض هم نيست كه انسان در ذهنش بگويد: من توكل كردم.توكل در واقع معنايش اين است كه انسان در كارهاى خودش فقط امر خدا را در نظر بگيرد،طاعت‏خدا را در نظر بگيرد،وظيفه را در نظر بگيرد و در سرنوشت‏خودش اعتماد به خدا كند.اين را توضيح بدهم.

انسان اگر با خدا سر و كار نداشته باشد،چكار مى‏كند؟انسان هر تلاشى كه مى‏كند به منظور اين است كه سرنوشت و وضع خودش را خوب كند.انسان بالفطره طالب خوشى و سعادت خودش است.اينهمه فعاليتها و تلاشهايى كه مردم مى‏كنند براى چيست؟همه براى اين است كه انسان مى‏خواهد خودش را خوشبخت و خوشبخت‏تر كند.پس تلاش خود انسان براى خوشبخت‏شدن است.اگر آمدند براى انسان وظيفه قرار دادند،آن وقت انسان كارى را مى‏خواهد انجام بدهد به چه منظور؟چون وظيفه و تكليف است.من وظيفه خودم را انجام مى‏دهم.حالا كه من مى‏خواهم وظيفه خودم را انجام بدهم تكليف سرنوشت چه مى‏شود؟ تكليف آن آينده سعادت بخش من چه مى‏شود؟من يك وقت كار مى‏كنم براى اينكه به خوشبختى برسم،خودم تقريبا به خوشبختى خودم چسبيده‏ام و خودم خوشبختى خودم را متعهد شده‏ام.اما اگر انسان بخواهد در همه مسائل اين طور فكر كند كه من بينم وظيفه من چيست و خدا در اينجا از من چه مى‏خواهد،يك نوع جدايى مى‏افتد ميان كارى كه انسان مى‏خواهد بكند و سعادتى كه مى‏خواهد به دست بياورد.

اينجاست كه توكل مى‏گويد:تو وظيفه را انجام بده و قبول كن،تو قبول كن كه خدا از تو چه مى‏خواهد،سرنوشت را به او بسپار.البته وظيفه الهى يك وظيفه سرنوشت‏ساز هست.

پى‏نوشتها:


4-غافر/44.

atab بازدید : 6 پنجشنبه 01 خرداد 1393 نظرات (0)

معنى شكر

«شكر»كلمه‏اى است كه در قرآن زياد با آن برخورد داريم.

معنى‏«شكر»اين است كه انسان در مقابل فردى كه از او خيرى به‏وى رسيده است اظهار قدردانى كند و مثلا بگويد:من ممنون هستم.آيامعنى‏«شكر خدا»همين است كه بگوييم: «الهى شكر»؟نه،اشتباه‏است.«الهى شكر»صيغه شكر است نه خود شكر.خود شكر چيزديگرى است.مثل اينكه كلمه استغفر الله صيغه توبه است نه خودتوبه.توبه،پشيمانى از گناه و تصميم به عدم تكرار است.اظهار الهى‏استغفرك و اتوب اليك[اظهار صيغه توبه است نه خود توبه]. پس‏شكر يك معنى دقيقى دارد و آن عبارت است از قدردانى،اندازه شناسى،حق شناسى. لهذا«شكر»هم درباره بنده نسبت به‏خدا و هم خدا نسبت به بنده به كار مى‏رود: ان الله شكور حليم ،خدا شكور است‏يعنى او طاعت بندگان را قدرشناس است.هر طاعتى‏كه بنده مى‏كند حقى دارد.خدا اجر بنده‏اش را ضايع نمى‏گرداند.

يعنى از عمل بنده قدردانى مى‏كند،آن را از بين نمى‏برد.بنده اگربخواهد قدرشناس و شاكر باشد بايد قدر نعمتهاى خدا را بداند،يعنى هرنعمتى را بداند براى چه هدف و منظورى است و در همان مورد مصرف‏كند.در تعريف‏«شكر»چنين گفته‏اند:استعمال الشى‏ء فيما خلق‏الله لاجله.به كار بردن شى‏ء در راهى كه به خاطر آن آفريده شده.

آيا شكر مثلا چشم كه خدا به ما داده اين است كه بگوييم:خداياشكر كه به من چشم دادى؟ نه.عقل،فكر،عاطفه،احساسات، فرزند،مال،سلامت،و هر نعمتى كه دارى،اگر اين نعمت را از مسيرخودش منحرف نكنى و در مسير ديگر استفاده نكنى،شاكرى.مثلازبان را خداوند عبث نيافريده است.با اين زبان مى‏شود حقايق راقلب كرد،دروغ گفت،به مردم آزار رسانيد،دشنام داد،بديهاى مردم‏را پخش كرد،اشاعه فحشاء كرد،جعل كرد،ولى واقعا بايد حساب‏بكنيم آيا دست‏خلقت زبان را براى همين به ما داده:تهمت،غيبت،دشنام؟يا اينكه مقاصد خود را به ديگران بفهمانيم.فهماندن مقاصدخود به ديگران،تعليم،ارشاد،نصيحت،شكر زبان است.پس بايدهميشه نعمتها را در راه خودش مصرف كرد.مثلا فكر و انديشه صدى‏هشتاد مردم در راه شيطنتها صرف مى‏شود در حالى كه مى‏توان در راه‏علم و دانش و خير و صلاح مردم به كار برد.

اى مؤمنان!ضعيف بوديد،محروم بوديد،خداوند نعمتهائى‏نصيب شما كرد و شما را از چنگال دشمنان رهانيد.بايد بدانيد نعمتهارا در چه راهى بايد مصرف كنيد.اين معنى لعلكم تشكرون است.

مفاد آيه،توجه دادن مردم به وضع سابق است كه عده آنها اندك بود،مردمى ضعيف بودند و خودشان و ديگران آنها را به حساب نمى‏آوردند،خداوند در كنف قدرت خود آنها را تقويت و تاييد كرد،روزيها رانصيب آنان كرد تا آن نعمتها را در راهى كه خداوند فرموده و سعادت‏آنها در آن است مصرف كنند.

يا ايها الذين آمنوا لا تخونوا الله و رسوله و تخونوااماناتكم و انتم تعلمون. اى اهل ايمان!به خدا و پيغمبر خيانت‏نكنيد زيرا به خودتان هم خيانت مى‏كنيد(مضمون آيه اين است).در اينجا نهى شده از خيانت به خدا و پيغمبر و مسلمين،و خيانت‏خودشان‏به خودشان.احكام الهى امانت است نزد شما.آنها را ترك و تحريف‏نكنيد.همچنين به سنت پيغمبر،به مسلمين و خودتان[خيانت نكنيد].

خيانت به مسلمين،خيانت به خدا و پيغمبر هم هست.

شان نزول اين آيه اين است كه در جريان جنگ بدر،يك‏آدم ضعيف الايمان به خاطر حفظ مال و فرزند خود،يكى از اسرارمسلمين و جامعه اسلامى را افشا كرد،جاسوسى كرد.قرآن مى‏گويدبه خدا و پيغمبر و خودتان خيانت نكنيد.پيغمبر اكرم اسرار سياسى راخيلى مكتوم مى‏كرد مگر ضرورت ايجاب مى‏نمود.لذا نوشته‏اند[اتفاق‏نيفتاد كه]پيغمبر آهنگ و تصميم جنگى داشته باشد و كسى بداند.

فقط مى‏فرمود آماده باشيد مى‏خواهيم به اين طرف برويم.مگر درمواقعى مانند جنگ تبوك كه فرمودند صد فرسخ[راه در پيش داريم]،دشمن قوى است،روم است نه قريش و عرب (1) . برويد به طرف‏تبوك.سى هزار نفر بدون تجهيز كافى،به طورى كه اكثرا مركب عادى‏نداشتند. زمين حره است،آتشفشانى و در مقام تشبيه مانند جگرگوسفند

atab بازدید : 6 پنجشنبه 01 خرداد 1393 نظرات (0)

چرا پوشش به عنوان وظيفه زن ذكر شده؟

قبل از اينكه من اين آيه را تفسير كنم دو مطلب را بايدتوضيح دهم تا مطلب درست روشن بشود.يك مطلب اين است كه‏چرا زن مكلف شده است كه خود را بپوشاند و مرد مكلف نشده‏است؟پوشش به عنوان وظيفه زن ذكر شده است نه به عنوان وظيفه مرد؟

سر اين امر واضح و روشن است و آن اينكه زن و مرد نسبت‏به يكديگر احساسات مشابه ندارند و از نظر وضع خلقت هم وضع‏غير مشابهى دارند،يعنى اين زن است كه مورد تهاجم چشم و اعضا وجوارح و دست و همه بدن مرد است نه مرد مورد تهاجم زن.به طوركلى جنس نر و ماده در عالم اينطورند،اختصاص به زن و مرد انسان‏ندارد،جنس نر در خلقت،«گيرنده‏»خلق شده است و جنس ماده‏به عنوان موجودى كه مورد تهاجم جنس نر قرار مى‏گيرد.در هر حيوانى‏هم كه شما نگاه كنيد آنكه به سراغ جنس ديگر مى‏رود هميشه جنس‏نر است،در كبوتر و مرغ و اسب و الاغ و گنجشك و شير و گوسفند[و غيره]اينطور است.در هر حيوانى آنكه وظيفه‏اش تهاجم است وغريزه تهاجم به او داده شده جنس نر است،جنس ماده در عين اينكه‏طالب جنس نر است ولى به اين صورت نيست كه او به سراغ جنس‏نر برود،و به همين دليل است كه در انسان هم جنس نر است كه بايدبرود و خطبه كند و دختر را خواستگارى كند و اين پسر است كه‏به خواستگارى دختر مى‏رود.خواستگارى كردن پسر از دختر يك امربسيار عادى و يك امر بسيار طبيعى و فطرى است.اين اواخر،كسانى كه ندانسته،يا بگويم تحميق شده،دم از تساوى حقوق زن ومرد مى‏زنند-و تساوى را با تشابه اشتباه مى‏كنند و خيال مى‏كنندتفاوت جنس مرد و زن فقط و فقط در آلات تناسلى آنهاست و هيچ‏تفاوت ديگرى در كار نيست-مى‏نويسند اين عجب عادت بدى‏شده!چرا پسرها بايد به خواستگارى دخترها بروند؟نه،بعد از اين‏رسم اينجور باشد كه دخترها هم به خواستگارى پسرها بروند!

اولا اين،مبارزه با قانون خلقت است.اگر قانون خلقت را-آنجا كه دو جنسى است-در همه جاندارها عوض كرديد،اينجا هم مى‏توانيد عوض كنيد.ثانيا اين خودش يك امرى است كه به اين‏وسيله ارزش جنس ماده بالا رفته است،يعنى جنس نر جورى خلق‏شده است كه طالب است و بايد رضايت او را به دست بياورد وبه همين دليل جنس نر هميشه خود را در خدمت جنس ماده قرارمى‏دهد.در بسيارى از حيوانات و از آن جمله انسان نفقه جنس ماده‏بر عهده جنس نر است(در حيوانات لا اقل در مدت باردارى يا درمدتى كه جنس ماده روى تخم مى‏خوابد اينطور است).احساسات‏جنس نر،جورى آفريده شده است كه همين قدر كه جنس ماده‏به همسرى او رضايت دهد جنس نر حاضر است‏خود را در خدمت اوقرار دهد،و اينها بر اساس حكمتهاى بسيار بزرگى در عالم است.

«مهر»هم از همين قبيل است.اينكه گفته‏اند مرد يك‏چيزى را به عنوان‏«صداق‏»قرار بدهد،بر اساس همين اصل و ناموس (3) است،يعنى زن بايد در مقامى خودش را معرفى كند كه بگويد اين‏تو هستى كه به من نياز دارى و نه من به تو،و جنس مرد بايد در شكلى‏ظاهر شود كه اوست كه بايد چيزى به زن نثار كند تا زن در مقابل او«آرى‏»بگويد.مرد بايد به او هديه ببخشد. قرآن هم صداق رابه عنوان‏«نحله‏»يعنى يك تعارف بيان مى‏كند.اشتباه مى‏كنندكسانى كه مى‏گويند«مهر»يعنى ثمن،يعنى بها،يعنى پول براى‏خريد.نه،قرآن مى‏گويد:اين نحله و هديه است[همان طور كه]وقتى شما مى‏خواهيد كسى را راضى كنيد به شكلى كه نياز شما رارفع كند،شما به او هديه مى‏دهيد نه او به شما.

تعبير ديگر قرآن‏«صداق‏»است.صداق يعنى چيزى به علامت اينكه علاقه من علاقه راستين است،صادقانه است،دروغين نيست،براى شهوترانى نيست،براى همسرى است،براى‏فريب دادن نيست،از روى حقيقت است.

اساسا وضع زن با مرد در اصل خلقت متفاوت است‏و به همين دليل اين زن است كه خودآرايى مى‏كندبراى جلب مرد.مرد هرگز با خودآرايى نمى‏تواند نظر زن‏را به خود جلب كند.زن و زيور، زن و آرايش دو موجود توام بايكديگرند.زن موجودى است ظريف و لطيف.در هر جنسى-حتى‏در غير انسان هم-جنس ماده هميشه ظريف‏تر و مظهر جمال وزيبايى و آرايش است،و وقتى مى‏خواهند فتنه ايجاد نشود،به آنكه‏مظهر جمال است بايد بگويند خودت را نشان نده نه به آنكه مظهرخشونت و قوت است،آن كه جلب نظرى ندارد،به به آنكه جلب نظرمى‏كند مى‏گويند اسباب غوايت و گمراهى فراهم نكن.

در دنياى امروز[به كار ديگرى روى آورده‏اند]و البته اين‏يك چيزى است كه من به طور قطع و يقين مى‏گويم امرى نيست كه‏دوام داشته باشد و آخر سرشان به سنگ خواهد خورد و به ناموس‏خلقت برمى‏گردند.اينكه زنها كوشش مى‏كنند براى مردنمايى،وبر عكس،پسرها و مردها كوشش مى‏كنند در جهت زن‏نمايى ودخترنمايى،يكى از آن هوسهاى كودكانه زودگذر بشر است و بيشترهم در ناحيه پسرها ديده مى‏شود.اين ديگر يك پديده مخصوص‏زمان ماست و از نظر من يك پديده زودگذر است.خوششان مى‏آيدكه مثل دخترها لباس بپوشند و ژستهاى آنها را بگيرند،مثل آنهاآرايش كنند به طورى كه انسان وقتى برخورد مى‏كند نمى‏فهمد اين‏پسر است‏يا دختر،و به قول بعضى‏«مطالعات عميق‏ترى لازم است تا آدم بفهمد اين پسر است‏يا دختر!».اين يك امرى است بر خلاف‏خلقت و اصول فطرت.بشر از اين جور هوسهاى احمقانه و كودكانه‏زياد دارد ولى دوام پيدا نخواهد كرد.

پس يك مساله اين است كه حال كه امر دائر بوده است‏كه مرد و زن در معاشرت با يكديگر آنچه را كه‏«آزادى مطلق‏»

ناميده مى‏شود نداشته باشند،يعنى به هر شكل با يكديگر تماس‏نداشته باشند،چرا زن مكلف به پوشيدن شده نه مرد؟رازش همين‏بود كه عرض كردم.

atab بازدید : 6 سه شنبه 30 اردیبهشت 1393 نظرات (0)

حجاب و ترك خودآرايى در انظار عموم

بى‏شك،يكى از امورى كه به شهوت جنسى دامن مى‏زند،«برهنگى و خودآرايى زنان‏و مردان‏»براى يكديگر است كه تاثير آن،به خصوص در ميان جوانان مجرد،قابل انكارنيست،به گونه‏اى كه مى‏توان گفت:آلودگى به بى عفتى رابطه مستقيمى با بى‏حجابى،برهنگى و خودآرايى در انظار عموم دارد،حتى طبق بعضى از آمارهاى مستند،هر قدراين مساله تشديد شود،به همان نسبت آلودگى به بى عفتى بيشتر مى‏شود،مثلا،درتابستان كه به خاطر گرمى هوا،برهنگى زنان بيشتر مى‏شود،به همان نسبت مزاحمت‏هاى‏جنسى افزايش مى‏يابد و به عكس،در زمستان كه زنان،پوشش بيشتر دارند،اين گونه‏مزاحمت‏ها كمتر مى‏شود.

به همين دليل،دستور حجاب يكى از مؤكدترين دستورهاى اسلام است.قرآن مجيددر آيات متعددى از جمله:آيات 31 و 60 سوره نور و آيات 33 و 53 و 59احزاب،بر مساله حجاب تاكيد كرده است كه گاهى زنان با ايمان را مخاطب قرار مى‏دهدو گاهى همسران پيامبر صلى الله عليه و اله را و گاهى نيز با استثنا كردن زنان پير و از كار افتاده،تكليف‏بقيه را روشن مى‏سازد، به اين ترتيب با عبارات مختلف،اهميت اين وظيفه اسلامى رابازگو مى‏كند.

بديهى است كه برداشتن حجاب،مقدمه برهنگى،آزادى جنسى و بى بند و بارى‏است كه مشكلات و مفاسد ناشى از آن،در عصر و زمان ما بر كسى پوشيده نيست.

بى‏حجابى سبب مى‏شود كه گروهى از زنان،در يك مسابقه بى‏پايان،در نشان دادن‏اندام خود و تحريك مردان هوسباز شركت كنند.اين امر در عصر و زمان ما كه به خاطر گرفتارى‏هاى تحصيلى و اقتصادى سن ازدواج بالا رفته و قشر عظيمى از جامعه راجوانان مجرد تشكيل مى‏دهد،آثار بسيار زيانبارى دارد.

بى‏حجابى،علاوه بر اين كه از نظر اخلاقى سبب نا امنى خانواده‏ها و بروز جنايات‏مى‏شود، ضمنا سبب ايجاد هيجان‏هاى مستمر عصبى و حتى بيمارى‏هاى روانى نيزمى‏گردد كه ثمره آن سستى پيوند خانواده‏ها و كاهش ارزش شخصيت زن در جامعه‏است.
بى‏شك در جامعه مخصوصا در جامعه فعلى نمى‏توان زندگى زن و مرد نامحرم را به‏طور كامل از هم جدا كرد،ولى در مواردى كه ضرورتى نداشته باشد،چنان كه ازاختلاط پرهيز شود،به يقين،اصول عفت و پارسايى،بهتر حفظ خواهد شد،دليل آن‏هم مفاسد بسيار وحشتناك و شرم آورى است كه از اختلاط پسران و دختران دركشورهاى غربى ديده مى‏شود

atab بازدید : 4 سه شنبه 30 اردیبهشت 1393 نظرات (0)

مسئله روح اينكه اشخاصى مى‏گويند در كجاى قرآن مسئله روح مطرح‏است;در خيلى جاهاى قرآن مطرح است.از جمله همين جاست كه‏مردن را توفى تلقى مى‏كند،مى‏گويد ما تحويل گرفتيم و به تمام و كمال‏هم تحويل گرفتيم،نه اينكه بگويد شخصيت انسان عبارت است ازروح و بدن، نيمى از آن را تحويل مى‏گيريم،نيم ديگرش را رها مى‏كنيم‏تا تكه تكه شود.اصلا آن تكه تكه شده را جزء شخصيت انسان‏حساب نمى‏كند. تعبير«توفى‏»مكرر در قرآن آمده است.در يك جا مى‏فرمايد: الله يتوفى الانفس حين موتها .در جاى ديگر مى‏فرمايد: قل‏يتوفيكم ملك الموت الذى وكل بكم در يك جا مى‏فرمايد: ان‏الذين توفيهم الملائكة ظالمى انفسهم در اينجا هم كه مى‏فرمايد: و لو ترى اذ يتوفى الذين كفروا الملائكة... بنابراين در قرآن مسئله روح مطرح است و مردن از نظر قرآن‏فوت نيست،از باب اينكه شخصيت انسان تنها بدن و تشكيلات وتركيبات بدنى نيست،و الا از نظر بدنى در اينكه مردن، فوت و متلاشى‏شدن و از دست رفتن است‏شكى نيست;ولى قرآن مى‏گويد مردن‏مساوى است با تحويل گرفتن به تمام و كمال شخصيت انسان بدون‏اينكه ذره‏اى از آن مانده باشد. شخصى آمد خدمت امير المؤمنين على عليه السلام و عرض كرد: يا امير المؤمنين!من در بعضى از آيات قرآن يك تناقضى مى‏بينم و از اين جهت مضطرب و ناراحت‏شده‏ام.مى‏بينم يك مطلب را قرآن درجاهاى مختلف به صور مختلفى بيان كرده است كه با هم نمى‏خواند. فرمود:چه مطلبى؟بگو تا جواب بدهم،(ظاهرا در ابتداحضرت خيلى از او تقدير كردند كه سؤال طرح مى‏كند)عرض‏كرد:مسئله مردن و قبض روح.من در يك آيه مى‏بينم قرآن‏مى‏فرمايد: الله يتوفى الانفس حين موتها يعنى خدا نفوس و ارواح راقبض مى‏كند و تحويل مى‏گيرد.در اينجا قبض روح را به خدا نسبت‏داده است و مى‏گويد قابض الارواح خود خداوند است.در آيه ديگرمى‏فرمايد: قل يتوفيكم ملك الموت الذى وكل بكم بگو قبض‏روح شما را ملك الموت[انجام مى‏دهد];فرشته‏اى كه موكل براى‏قبض روح و ميراندن افراد است قبض روح مى‏كند.همچنين آيات ديگرى‏است كه با هر دوى اينها منافات دارد،مثل اينكه مى‏فرمايد: ان‏الذين توفيهم الملائكة ،يا همين آيه مورد بحث كه مى‏فرمايد: و لو ترى‏اذ يتوفى الذين كفروا الملائكة... در اين آيات مى‏گويد فرشتگانى‏مى‏آيند و روحها را قبض مى‏كنند. صحبت از فرشتگان است نه يك‏فرشته.پس در يك جا مى‏گويد خود خدا قبض روح مى‏كند، در جاى‏ديگر مى‏گويد ملك الموت (1) و در يك جا مى‏گويد عده‏اى از ملائكه‏چنين كارى مى‏كنند.كداميك از اينها قبض روح مى‏كنند:خدا ياملك الموت يا عده‏اى از ملائكه؟ فرمود تو اشتباه كرده‏اى.اين سه تا با همديگر منافات ندارد. آنچه كه ملك الموت مى‏كند،به امر و اراده خداست،از پيش خودكارى نمى‏كند.او مجرى اراده پروردگار است بلكه مجراى اراده‏پروردگار است.فرشتگان نيز مجرى اوامر و جنود ملك الموت هستند،وملك الموت امر پروردگار را به وسيله آنها انجام مى‏دهد.در مقام تشبيه-كه تشبيه ناقص و ضعيفى است-مثل اين است كه يك كسى كه‏در راس يك مملكت قرار گرفته است فرمانى را خطاب به يك استاندارصادر مى‏كند و استاندار به وسيله فرماندارها آن امر را اجرا مى‏كند.اين‏عمل را،هم مى‏شود به فرماندارها نسبت داد،هم به استاندار و هم به‏آن شخص اولى كه فرمان را صادر كرده است.البته همان طور كه‏عرض كردم اين تشبيه،تشبيه رسايى نمى‏تواند باشد.يعنى هيچ چيزى‏را نمى‏شود به خدا تشبيه كرد.ولى مطلب اين است كه كار جهان نظام‏دارد،نظام علت و معلول.هر چيزى در جا و پست‏خود كار خودش راانجام مى‏دهد و همه مجرى امر و اراده پروردگار هستند. بنابراين اين آيه از آن آياتى است كه قبض روح را نه به خدانسبت داده است نه به ملك الموت، بلكه به گروهى از فرشتگان كه به‏امر ملك الموت،امر الهى را اجرا مى‏كنند نسبت داده است. پى‏نوشتها 1-اسم عزرائيل در قرآن نيامده،ولى در مآثر اسلامى هست كه فرشته مقربى وجود دارد كه او را ملك الموت مى‏گويند.

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 5
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 6
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 6
  • بازدید سال : 24
  • بازدید کلی : 205